دهی است از دهستان ززوماهرو از بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که 350 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان ززوماهرو از بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که 350 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ظرفی که نمک را سوده در آن نگه دارند. (آنندراج). آوند نمک که در آن نمک ریخته در سر سفره می گذارند. (ناظم الاطباء). مملحه. (دهار) (منتهی الارب) : این چنان زرین نمکدان بر بلورین مائده وآن چنان چون در غلاف زر سیمین گوشوار. منوچهری. از برای خوان کعبه ماه در ماهی دو بار گاه سیمین نان و گه زرین نمکدان آمده. خاقانی. پیر خرد طفل وار می مزد انگشت من تا سر انگشت من یافت نمکدان او. خاقانی. کآب جگر چشمۀ حیوان اوست چشمۀ خورشید نمکدان اوست. نظامی. ، کنایه از دهان معشوق و محبوب. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج) : این شوربخت دل به نمکدان لعل تو تشنه تر است هرچه از او بیشتر خورد. جمال الدین. از لبت شیر روان بود که من می گفتم این شکر گرد نمکدان تو بی چیزی نیست. حافظ. نمکدانی به تنگی چون دل مور نمک چندان که در گیتی فتد شور. ؟ (از آنندراج). - نان و نمکدان شکستن، کفران نعمت و ناسپاسی کردن: نان بشکند همی و نمکدان را صدقش مبین و مهر مپندارش. ناصرخسرو. - نمک خوردن و نمکدان شکستن، کنایه از کافرنعمتی و کفران نعمت کردن. رجوع به همین ترکیب ذیل نمک خوردن شود. - نمکدان بر زخم سرنگون بودن (بر زخم شکستن) ، کنایه از مبالغه در کاوش زخم است. (آنندراج). مرادف نمک بر زخم پاشیدن: نمکدانش به داغم سرنگون است نمک داند که حال زخم چون است. زلالی (از آنندراج). بهارش شور بلبل رنگ بسته نمکدان ها به زخم گل شکسته. غنیمت (از آنندراج). - نمکدان در آتش افکندن، کنایه از شور و غوغا کردن و فتنه انگیختن باشد. (آنندراج). رجوع به ترکیب نمک بر (در) آتش افکندن ذیل نمک شود. - نمکدان شکستن، کنایه از حق ناشناسی کردن و بی وفائی ورزیدن. (برهان قاطع). نمک به حرامی. (آنندراج). حق نشناسی و خیانت. (انجمن آرا)
ظرفی که نمک را سوده در آن نگه دارند. (آنندراج). آوند نمک که در آن نمک ریخته در سر سفره می گذارند. (ناظم الاطباء). مِمْلَحه. (دهار) (منتهی الارب) : این چنان زرین نمکدان بر بلورین مائده وآن چنان چون در غلاف زر سیمین گوشوار. منوچهری. از برای خوان کعبه ماه در ماهی دو بار گاه سیمین نان و گه زرین نمکدان آمده. خاقانی. پیر خِرَد طفل وار می مزد انگشت من تا سر انگشت من یافت نمکدان او. خاقانی. کآب جگر چشمۀ حیوان اوست چشمۀ خورشید نمکدان اوست. نظامی. ، کنایه از دهان معشوق و محبوب. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج) : این شوربخت دل به نمکدان لعل تو تشنه تر است هرچه از او بیشتر خورد. جمال الدین. از لبت شیر روان بود که من می گفتم این شکر گِردِ نمکدان تو بی چیزی نیست. حافظ. نمکدانی به تنگی چون دل مور نمک چندان که در گیتی فتد شور. ؟ (از آنندراج). - نان و نمکدان شکستن، کفران نعمت و ناسپاسی کردن: نان بشکند همی و نمکدان را صدقش مبین و مهر مپندارش. ناصرخسرو. - نمک خوردن و نمکدان شکستن، کنایه از کافرنعمتی و کفران نعمت کردن. رجوع به همین ترکیب ذیل نمک خوردن شود. - نمکدان بر زخم سرنگون بودن (بر زخم شکستن) ، کنایه از مبالغه در کاوش زخم است. (آنندراج). مرادف نمک بر زخم پاشیدن: نمکدانش به داغم سرنگون است نمک داند که حال زخم چون است. زلالی (از آنندراج). بهارش شور بلبل رنگ بسته نمکدان ها به زخم گل شکسته. غنیمت (از آنندراج). - نمکدان در آتش افکندن، کنایه از شور و غوغا کردن و فتنه انگیختن باشد. (آنندراج). رجوع به ترکیب نمک بر (در) آتش افکندن ذیل نمک شود. - نمکدان شکستن، کنایه از حق ناشناسی کردن و بی وفائی ورزیدن. (برهان قاطع). نمک به حرامی. (آنندراج). حق نشناسی و خیانت. (انجمن آرا)
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس که یکصد تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات، شغل اهالی صید ماهی و کرایه کشی است. در این ده معدن نمک وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس که یکصد تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات، شغل اهالی صید ماهی و کرایه کشی است. در این ده معدن نمک وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نحریر، (السامی) (ملخص اللغات) (یادداشت مؤلف)، حاذق، استاد، علامه، دانا، (یادداشت مؤلف)، بسیاردان: دلارام گفت ای شه نیک دان نه هر زن دودل باشد و ده زبان، اسدی، یکی نیک دان بخردی کز جهان زبون افتد اندر کف ابلهان، اسدی، بدبد است ارچه نیک دان باشد سگ سگ است ارچه پاسبان باشد، سنائی
نحریر، (السامی) (ملخص اللغات) (یادداشت مؤلف)، حاذق، استاد، علامه، دانا، (یادداشت مؤلف)، بسیاردان: دلارام گفت ای شه نیک دان نه هر زن دودل باشد و ده زبان، اسدی، یکی نیک دان بخردی کز جهان زبون افتد اندر کف ابلهان، اسدی، بدبد است ارچه نیک دان باشد سگ سگ است ارچه پاسبان باشد، سنائی
سیاهی داغ، (آنندراج)، سیاهی جای داغ کرده، (ناظم الاطباء) : دردمند آن به که سوزد داغ را بالای داغ بی زمین نیل داغم لاله کاری مشکل است، سراج (از آنندراج)
سیاهی داغ، (آنندراج)، سیاهی جای داغ کرده، (ناظم الاطباء) : دردمند آن به که سوزد داغ را بالای داغ بی زمین نیل داغم لاله کاری مشکل است، سراج (از آنندراج)
نمک ریز. نمک افشان. که نمک فروریزد. - نمک بار شدن، گریان شدن. اشک فروریختن. نمک انگیز شدن: چو ابر از شوربختی شد نمک بار دل از شیرین شورانگیز بردار. نظامی
نمک ریز. نمک افشان. که نمک فروریزد. - نمک بار شدن، گریان شدن. اشک فروریختن. نمک انگیز شدن: چو ابر از شوربختی شد نمک بار دل از شیرین شورانگیز بردار. نظامی
دهی است از دهستان جنت رودبار بخش رودسر شهرستان شهسوار که 130 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و سیب زمینی و عسل، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان جنت رودبار بخش رودسر شهرستان شهسوار که 130 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و سیب زمینی و عسل، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
زمین شور که در آن نمک فراوان باشد. (ناظم الاطباء). شورستان. مملحه. ملاّحه. نمکسار. (یادداشت مؤلف). شوره زار. (فرهنگ فارسی معین) : چون بیابان سوخته رویش ز اشک شور گرم چون به تابستان نمک زار بیابان آمده. خاقانی. گر نمک زاری شود گیتی به جاست با جراحت های خندان می روم. طالب (از آنندراج). نروید سبزه در هر جا نمک زاری است حیرانم که خط چون سبز و خرم می کند لعل لب او را. کلیم (از آنندراج). ، کان و معدن نمک. (ناظم الاطباء)
زمین شور که در آن نمک فراوان باشد. (ناظم الاطباء). شورستان. مَمْلَحه. مَلاّحه. نمکسار. (یادداشت مؤلف). شوره زار. (فرهنگ فارسی معین) : چون بیابان سوخته رویش ز اشک شور گرم چون به تابستان نمک زار بیابان آمده. خاقانی. گر نمک زاری شود گیتی به جاست با جراحت های خندان می روم. طالب (از آنندراج). نروید سبزه در هر جا نمک زاری است حیرانم که خط چون سبز و خرم می کند لعل لب او را. کلیم (از آنندراج). ، کان و معدن نمک. (ناظم الاطباء)
نمک زار. نمکستان: این بحیره (بختگان) نمک لاخ است و دور آن بیست فرسنگ است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 153). این بحیره میان شیراز و سروستان است، نمک لاخی است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 152). منزل دوازدهم بر کنار نمک لاخ سیرجان ده فرسنگ. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 162)
نمک زار. نمکستان: این بحیره (بختگان) نمک لاخ است و دور آن بیست فرسنگ است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 153). این بحیره میان شیراز و سروستان است، نمک لاخی است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 152). منزل دوازدهم بر کنار نمک لاخ سیرجان ده فرسنگ. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 162)
دهی است از دهستان ده پیر از بخش حومه شهرستان خرم آباد، در 19هزارگزی شمال خرم آباد واقع است و 240 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و چاه، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و فرش بافی است. معدن نمکی در این ده وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان ده پیر از بخش حومه شهرستان خرم آباد، در 19هزارگزی شمال خرم آباد واقع است و 240 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و چاه، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و فرش بافی است. معدن نمکی در این ده وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ظرفی شیشه ییبلورین و غیره که در آن نمک کنند، دهان معشوق. شخص با ملاحت. توضیح زنان در هنگام قربان و صدقه رفتن کودکان ملیح و با نمک آنان را بدین نام خوانند، شخص بیمزه (بشوخی گویند)
ظرفی شیشه ییبلورین و غیره که در آن نمک کنند، دهان معشوق. شخص با ملاحت. توضیح زنان در هنگام قربان و صدقه رفتن کودکان ملیح و با نمک آنان را بدین نام خوانند، شخص بیمزه (بشوخی گویند)